تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
تقلب توانگر کند مرد را / تو ....کن دبیر خردمند را
تاریخچه ی تقلب از جایی شروع میشود که حسن کچل برای نخستین بار تن لشش را تکان داد و به مکتب رفت. از بد ماجرا همان روز امتحان ماهیانه ی کودکان فلک بخت مکتب بود. لیک حسن از روی گشادی، چشمان چپش را بر روی ورقه ی همزاد انداخت تا نکتی بس ارزشمند از ورقه ی فوق الذکر، دشت کند.
ادامه مطلب...
امروز براتون یه مدل جدید از دستبندهای دوستی رو که خودم خیلی دوست دارم میذارم این عکسشه برای آموزش بافت آن به ادامه مطلب برید!
ادامه مطلب...
در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها وتباهي ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی كاری خسته و كسل شده بودند.ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت بياييد يك بازي بكنيم مثل قايم باشك. همگي از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد، من چشم مي گذارمو از آنجايي كه کسی نمي خواست دنبال ديوانگي برود همه قبول كردند......... (باقی داستان در ادامه مطلب)
ادامه مطلب...